آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

ماهگرد یازدهم

پنج شنبه 24 بهمن یازدهمین ماهگرد من بود. تا یکسالگی ام دیگه چیزی نمونده ،این روزا من تمام هنر خودم را تو صخره نوردی وسایل خونمون به نمایش می زارم تنها چیزی که هنوز مونده تا بتونم ازش بالا برم دیوار صافه البته تلاش می کنم اما هنوز نتونستم موفق بشم . از روی چرخهای کالسکه و روروک بالا می رم و خودم را به میز می رسونم آخه اگه یه وقت سرزده بیاین خونه ما یه چیزی شبیه میدون جنگه که بابایی مسیرهای بخاری و کتابخونه و پشت تلفیزیون را واسه من سنگر بندی کرده.اما من همه این موانع را پشت سر می ذارم و خودم را به کتابخونه و تلفون می رسونم آخه دوست دارم همه اش الو کنم. الان دیگه دائم تو خونه دارم تمرین دو ماراتون می کنم می خوام زودتر قوی بشم مامان بابای بیچ...
25 بهمن 1392

ماهگرددهم

سلام ما دوباره بعد از کلی تاخیر برگشتیم اول معذرت می خوایم به خاطر تاخیرمون.آخه مامانی کلی کار داره وقتی از سرکار برمی گرده باید آشپزی کنه.چیزای خوشممز واسه من وبابایی بپزه ظرف بشوره و و...  یه کمی هم منم تقصیر دارم آخه علاقه عجیبی به لپتاپ مامانی دارم و شیرجه می زنم روی آن همه اش می خوام سرک بکشم ببینم اون داخل چه خبره الان من ده ماهگیم را پشت سر گذاشتم خدا را شکر چند ماهیه دیگه از واسکن خبری نیست .دیگه تموم غذاهای خوشممز می خورم غذاهای مامان جونا را بیشتر می پسندم آخه بانمکه اما مامانی خسیسه دلش نمیاد تو غذام یه ذره نمک بریزه .مامان خسیس یه کمی قلدر شدم همه را اه می کنم مخصوصا بابا علی ،ظهرا وقتی از سرکار برمی گرده اونم هی گری...
13 بهمن 1392

آوش دوباره آرتیست می شود

پسر گل من هر روز به شیرینکاری هاش اضافه می شه ، اما بعضی از اون شیرین کاری ها یه کم خطرناکن.دیروز آوش خونه مامان لیلا پله نوردی کرده ، اونم تنهایی. ماجرا از این قراره که مامان لیلا درحال پهن کردن رختای دایی روی طناب بوده که سر و کله آقا آوش پیدا می شه، مامانی هم به هوای اینکه تا آوش تاتی تاتی کنان خودش را به حیاط برسونه فرصت داره به کار خودش ادامه می ده اما آوش خان تو مسیر ناگهان تغییر مسیر می ده و خودش را پاگرد پله های طبقه بالا می رسونه، احتمالا یه چیزی اونجا واسش جذاب تر بوده مامان لیلا اون را از ادامه حرکت آرتیستیش منصرف می کنه و با کلی قربون صدقه رفتن راضیش کرده که به خونه برگرده این روزا آوش و مامان دائم با هم کلنجار می رن فکر ...
13 بهمن 1392

آوش آرتیست می شود

سلام می خوام واستون یه خاطره از آرتیست شدنم تعریف کنم. بعد از فعالیت های مختلف آرتیستی بیرون اومدن از روروک و رفتن دوباره داخل روروک ، رفتن روی روروک و مبل،امروز دیگه حسابی آرتیست شده بودم.صبح مامان لیلا منو تو کالسکه خوابوند و رفت تو حیاط که از توی ماشینش چیزی بر داره منم از خواب که بیدار شدم. دیدم هیچ کی دور و ورم نیست. خلاصه تا برگشتن مامان لیلا که به 3 دقیقه هم نکشید خودم را به اتاق پذیرایی رسوندم. مامان لیلا با دیدن من تو اتاق پذیرایی شوکه شده بود هم می خندید  هم کلی ذوقم را می کرد . روش انجام این فرایند را با دیدن کالسکه ای که کف اتاق افتاده حدس زد. من با انداختن کالسکه از عقب به زحمت خودم را از شر کمربندهای محافظ راحت کردم و چه...
7 بهمن 1392
1